-
گمشده
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 12:13
هرکسی گمشده ایی دارد و خدا گمشده ایی داشت هرکسی دو تاست و خدا یکی بود هرکسی به اندازه ایی که احساسش می کنند، هست هرکسی را نه بدان گونه که هست، احساس می کنند، به دان گونه که احساسش می کنند، هست انسان یک لفظ است که بر زبان آشنا می گذرد و بودن خویش را از زبان دوست می شنود.
-
جاده
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 16:11
جاده ای بی انتها بدون هیچ نشانه ای در کنار جاده آخر این جاده به دره ای عظیم می رسد در این دره جز خاکستر...هیچ به چشم نمی آید. سحر ۸۸۰۷۰۲۸
-
باز هم غریبی...
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 20:16
کاش میدانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد کاش می دانستیم که سفر یعنی چه و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز به خود می لرزد... این متن خیلی با احوال من تو این روزا سازگاره. باز هم سفر و غربت شروع شد. امیدوارم این بار بتونم غم غربت و تنهایی رو تحمل کنم.
-
پای برهنه - آرزوهای سفید
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 15:46
سیبی را گاز زدی و به بهشت پشت پا زدی ابلیس را مقصر شناختی در حالی که این تو بودی که چنین راهی را برای میلیون ها میلیون نفر رقم زدی برهنه ماندی می خواهی شاد باشی... در حالی که سرنوشت تو را محاصره کرده با پاهای برهنه و رویاهایی به رنگ سفید ذره ذره... تو ذره ای هستی
-
یادت باشه!
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 15:46
یادت باشه! خیلی چیزها رو نباید حرفشو زد نباید حتی فکرشو کرد فقط باید بذاری خودش بیاد و بره یادت باشه بعدشم نباید حرفشو زد یا فکرشو کرد اصلا مگه راجع به همه چی باید حرف زد؟
-
معرفت
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 13:34
یک گوزن از گله مهاجر مریض شد گوزن ها رفتند آن گوزن ماند و مرد.
-
دو شعر از رامی
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 14:27
در هر یک تمام دنیا کیست که نداند عشق و نیاز انسان هرگز و هیچ گاه پیر و جوان نمی شناسد. زشت و زیبا نمی بیند دارا و ندار فرقی نمی کند در حضرت مقام شریفش. مقصود نهایی هر عشقی در هر دلی در هر شرایطی در هر زمان و مکانی تطهیر جان آدمی از بدی ها و زشتی هاست. رامی ۷۵.۹.۲۱ زمزمه با هوا من اما در آن سال ها که هنوز با خودم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 12:09
حال که به گذشته می نگرم میبینم چه قدر زود دیر می شود بین امروز من و دیروزم چه گودال وسیعی است که من نمی دانم گودال را با چه پر کنم آیا با خیال تو یا با خیال خود تویی که نمی دانم که هستی و شاید حال نمی دانم تویی که می دانستم که بودی و باز به آن اهمیتی ندادم کاش زمان می ایستاد و من آن را می بردم به بیست سالگی ام تا خود...
-
سکوت
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 15:40
میان من و تو سکوت میان من و رویاهایم فاصله در سکوت و فاصله آرام می گیرم همچون کوهی استوار و دور از دست... تنها برای انعکاس صدای تو و صدای همه آدم ها...
-
دغدغه های سیاه
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 14:40
دغدغه ها یا دل نگرانی ها هرچند ظاهرا سیاه بودند اما درونشان روشن بود و دنبال نور دغدغه هایی کم رنگ و بدرنگی احاطه ام کرده بودند...
-
و اما من
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 14:57
و اما من از فراسوی دیدنی های بسیار تازه و شاید کمی دیر فهمیدم که از خود دور بوده و هستم و این است پایان ناکامی من بی تو تو را نمی دانم ولی اینجا سکوتی ست عجیب شاید دیگر بازنگردم به آنچه که بوده ام اما باز از تو دور شده ام و تازه معنی زنده گی را می فهمم نمی دانم الان کجایی یا چه می کنی اما نه شاید تقریبا می دانم اما...
-
نگاه
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 14:14
فرق بین بانویی محترم و دختری گل فروش در واقع رفتاری نیست که از او سر می زند بلکه نحوه رفتار دیگران با اوست.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 23:59
در زندگی زخم هایی هست که روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد، این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد...
-
s.o like me
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 14:32