به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
(حسین پناهی)
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
(حسین پناهی)
ادامه...
قشنگه ... روونه شعرات !
..
این حسسو تجربه کردم
.... :)
سلام مهربون
من شما رو بعد از اولین مراجعه به وبم لینک کرده بودم!!!!!!!!!
بسی گفتند که دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که این زهر است اما.... نوشداروست
چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
در انتظار حضور دوباره تان می مانم
موفق و پایدار باشی
چی بگم ...
لذت یک عذاب ابدیُ هنرمندانه گفته شد.
سلام مهربون
باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است
به بوسهها شک کردم
فقط بخند که تنها لبخندت را می پرستم
نقاب که به صورت می زنی............
سلام مهربون
ای ستاره باورت نمی شود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بیکرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره زمین پریده است
امیدوار کامیابی تان
پیروز باشی
در انتظار حضورتان می مانم
سلام مهربون
امیدوارم زمان بهتون اجازه بده تا میزبان مهربانی هایتان باشم
پیروز باشی