-
?COULD or COULD NOT
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 02:13
تضادها که گاهی آن قدر درهم پیچ می خورند که ذهنم قفل می شود ساکت و سرد می شود در برابر این همه تضاد، نگاه می کنم اما هیچ نمی بینم نفهمیدم هیچ وقت بی حرف که نمی خواهد یا نمی تواند!!! احساس می کنم همه حس می کنند از جنس بد جنس سحر تبدیل لحظه ها به ساعت ها، روزهای خشن وهم آلود درد و درد ودرد، تنهایی گنج تن من، یک آن دنیا...
-
secret
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 00:56
نگاه می کنم به آن جا که تو فکرش را هم ... خوب می کنی! بیا خیلی بی حیا شویم آن قدر که خودمان هم نفهمیم چه غلطی می کنیم و آن جا که دیگر چیزی برای ار دست دادن نداشتیم بخندیم و بعد های های گریه کنیم و بعد قول بدهیم به هیچ کس نگوییم راز کوچکمان را! سحر
-
THE BLACK EYES
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 14:13
به یاد می آوری آن روزی که در چشم هایم خیره شدی و گفتم: ـ در چشم هایم چه می بینی؟ + چشم هایت آنقدر سیاه است که نمی توان چیزی ببینم. همیشه همین طور بوده ، همیشه تا این اندازه سیاه بوده...
-
lie
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 22:36
کاش رد می شدم... کاش رد می شدم ار تو که در خیال این واژه های بن بست مانده ای! از تو که ظرافت این عباراتی و ظرفیت این کلمات. تو که تمام شب را به تماشایت فکر کرده ام. نه، دروغ می گویم: تمام شب را به بوسیدنت. کاش تنها می شدم... کاش تنها می شدم تا تنها به تو فکر کنم. کاش می شد تمام شب را به تو فکر کنم. کاش می شد تمام شب...
-
حرف هایی از جنس...
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 23:01
گاهی حرفهایی است که تو می دانی از چه جنسی هستند، اما نه به گفته میآیند و نه به نوشته. می گذاریشان بماند همان ته ته دلت توی صندوقچهای که برای آنها آماده کردهای و هر از گاهی یک مشت خرت و پرت دیگر را میگذاری کنار همان حرفهایی که هیچوقت نمی توانی بزنی شان، بعد میشود مثل صندوقچهای که در باغچه خانه دفنش کرده بودی...
-
گفتگو
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 16:42
چیز زیادی دیگر از زندگی نمی خواهم. حالا دلم می خواهد بدانم که این گنجشک های روی شاخه درختان در گردهمایی هر روزه شان چه می گویند، کاش زبانشان را می دانستم...
-
خوش به حال اون که هیچ وقت نبود
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 22:50
دیگه مثل اون وقتی که برام می خونی یکی بود یکی نبود تو دلم به خدا ذوق شنیدن ندارم، هوس قصه ی نو هوس شنیدن کلی مثل که بخوابم باهاشون دیگه مرده تو دلم وقتی که برام می خونی یکی بود یکی نبود، من دیگه گوش نمی دم می رم تو فکر فکر این که چی می شد من اون یکی بودم که نبود ...
-
موقعی که آدم دلش می خواد همه چی دروغ باشه...
شنبه 9 مردادماه سال 1389 22:18
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلهای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهره تو نمی سوزونه جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمک ها رو جا گذاشتی قانون جنگلو زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی تو،...
-
دال
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 16:46
ـ پرونده مختومه است. + اعتراض ـ وارد نیست. + من فقط گفتم اعتراض دارم . اون شب انگار قدرت فکر کردن رو از دست داده بودم، بر سر دو راهی عجیب و لعنتی قرار داشتم. می خواستم تورو خوشحال کنم... رودخانه چرا به دریا می ریزه؟ گل آفتابگردان چرا همیشه به سمت خورشید نگاه می کنه؟ به جای اینکه دنبال جواب این همه سوال بگردیم، چرا...
-
نفس
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 13:29
وقتی گفت می خواهی زنده ات کنم، من سال ها بود که مرده بودم. سال ها بود که درد مردن و عذاب جان کندن را فراموش کرده بودم. از آخرین باری که مرده بودم سال ها می گذشت. اما من هنوز از یادآوری آن وحشت داشتم. گویی زخم های مرگ هنوز التیام نیافته بودند. دوباره گفت :"می خواهی از مرگ بیرون بیاورمت؟" من در تردید بین...
-
به همین سادگی
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 19:40
یه سری آدم هایی هستند در حاشیه زنده گی ات که تو عادت کردی به بودنشان و آرام در حوالی ات نفس می کشند و نمی اندیشی به اینکه نباشند، بعد وقتی می روند... می بینی که چه همه ی اصل زنده گی ات را به هم ریخته اند!
-
lipsticks
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 15:00
یه وقتایی دلت نگرفته اما خوشحالم نیستی اونقدری با حوصله هم نیستی که بتونی بنویسی. این جور وقتا تو زندگیم خیلی زیادن. اصلا انگار که دلش میخواد، بگیره.حتی کیف رنگی که همین چند ساعت پیش برای خودش خرید یا همون کفش های پاشنه بلندش که هربارکه هر کدوم رو که پاش می کرد لذت می برد هم نتونن خوشحالش کنن. اون قدر گرفته که حتی...
-
شکل زیبای زندگی
شنبه 12 تیرماه سال 1389 00:33
پریدن از این ارتفاع که ترس ندارد چشم هایت را ببند و هوا را در آغوش بگیر اندوه این سال ها را به خاطر بسپار و غروبی که بر ویرانه های زمین رژه می رود پریدن از این ارتفاع که ترس ندارد ما دنیا را افتادن همیشگی برگ ها دیده ایم و چر خیدن بیهوده مدارهایی بربالای سر ما دنیا را سوتی های سیامک خندیدیم و دلتنگی را زیر بارانی...
-
مگر می شود از این همه " دوستت دارم" هایت خسته شوم...
جمعه 4 تیرماه سال 1389 15:59
مگر می شود از این همه " دوستت دارم " هایت خسته شوم... خوابم که نمی آید به "دوستت دارم " های تو می اندیشم که بعد از همه ی سلام ها و قبل از همه ی خداحافظی ها می آیند و در طول این فاصله ها نه گم می شوند، نه کم رنگ، حتا اگر باد بوزد یا باران ببارد... یادم که می رود و در میان همه دل مشغولی ها و نگرانی...
-
من هستم
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 18:21
در کشاکش جنگ، در چهار راه حوادث چراغی نبود و چه بسا دوندگان که در تصادم از پا درآمده اند، و امروز که جنگی را پشت سر گذاشته ام و عمری گذرانده ام بهتر می توانم خود را بشناسم. امروز من بهتر می دانم که هستم و چه را دوست دارم. من دوست دارم، پس هستم. و من آنچه دوست دارم، هستم .
-
loving nobody
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 00:22
شمردن بلد نیستم اما دوست داشتن رو تا دلت بخواد بلدم گاهی چند نفرو با هم دوست دارم فکر می کنم عاشقشونم گاهی حتی باورم میشه معشوق دلبری برای این همه عاشق هستم باید اعتراف کنم بازیگر قابلی ام اما حیف که شمردن بلد نیستم گاهی یه نفرو خیلی دوست دارم اما نمی دونم جندتا!!! گاهی دو نفر و باهم می خوام چه می شود کرد؟ شمردن بلد...
-
بخشش یا قصاص؟
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 15:19
روزی خواهد رسید که در محضر خداوند از ما پرسیده خواهد شد: آن که بر تو تهمت دروغ بست را خواهی بخشید؟ و ما، چه پاسخ خواهیم داد ؟ می بخشیم؟
-
اندوه خیابان
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 20:11
خیلی مهربونن ، انگشتاتو می گم، آرومم می کنن سحر ... . . غبار، اندوه، وقتی دلت پر می شود از تمام اینها وقتی هرچه فکر می کنی ، می بینی یادت نمی آید مال کدام خاطره است که این گونه پریشانت کرده ، راه می روی ، روی آسفالت خیابان های همین شهر غریب که تنها خیابان و آسفالتش همدم تنهایی هایت بوده اند، نگاه به غبار خیابان ها،...
-
نقاب
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 23:52
نقاب که به صورت می زنی فراموش می کنم دقایقی پیش دنیا کثیف تر از این حرف ها بود آخرین بوسه که تمام می شود دیگر فرقی نمی کند نقابی هست یا نه سیگاری می ماند و لذت یک عذاب ابدی که لحظه ی اکنون نیز گرفتارش هستم. سحر زمستان ۸۷
-
شعری از شمس لنگرودی
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 20:21
آرام باش عزیز من، آرام باش حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب ، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی گاهی هم فرو میرویم، چشمهایمان را میبندیم، همه جا تاریکی است، آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون میآوریم و تلالو آفتاب را میبینیم زیر بوتهای از برف که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری، طالع میشود ...
-
خیال
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 22:42
سیگار هزار و یک عیب داره اما عوضش چند لحظه ایی آه سرد نمی کشی دیدن آه خودت حس غریبی است و چه قدر زیباست این وهم تو دودش غرق می شوی و خیال است که همبازی ات می شود... سحر
-
پیروزی شیطان
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 16:34
وقتی شیطان بر خدا پیروز شد... چشمانش برقی زد و پرسید: آیا وقتی به آنها وحشیانه تجاوز می شد،تو را صدا نکردند؟!
-
تردید
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 20:27
شک کن به من شک کن به همه چیز شک کن طعم یک دختر باکره را به خاطر بسپار، همراه یک نخ سیگار باز هم شک کن فرصتی نیست اما من هنوز زنده ام و این یعنی یک جای کار می لنگد... سحر 89.2.12
-
هنر دل شکستن
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 23:44
دل های زیادی رو در راه دل بستن خواهی شکست این همه دل شکسته برای یافتن یک دلبند ! ارزشش رو داره ؟
-
شاید آخرین قدم
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 13:16
-
من نمی توانم...
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 15:03
وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه شو و بازی کن.
-
موقع پژمردن فصل
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 14:05
در دل تاریکی شب با چراغی به سراغم نرسید هیچکس موقع پژمردن فصل با گلی تازه به باغم نرسید هیچکس هیچکس بازو به بازویم نداد ای روزگار گل پریشان شد زمستان شد بهار از جوانی نیست چیزی یادگار هیچکس این روزها هم درد و هم رازم نشد آنگه از درد من و دلسردی سازم نشد باد زیر بال پروازم نشد هیچکس...
-
نوروز یعنی:
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 23:22
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند. یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند. یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد. یادم باشد که خودم با خودم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 00:07
آخر دوست داشتن تو به چه درد من می خورد؟
-
به زن درونم
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 12:14
دلگیره دلگیرم از او از او و آینه هایش آن خودپسندی که دل را خون می کند ادعایش او سر به بالا و مغرور غافل از اینکه همیشه مردی علی رغم مردی افتاده بر دست و پایش