به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
(حسین پناهی)
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
(حسین پناهی)
ادامه...
i love s.o like u
salam azizam .
دوست دارم
سلام خانومی
سلامی به لطافت باران
سلامی به گرمی وصال
خوبم خانوم...ممنون...نگفتی الان کجا درس می خونی؟؟؟
راستش دوست دارم بیشتر بشناسمت...خودت....روحیاتت...احساساتتت....دنبال دلیل نیستم...واسم بگو
از من چی می خوای بدونی...بپرس...میگم
این قطعه تقدیم تو باد..
گاه پری زادی می بینم
از دریا به من می نگرد
با لبخندی دل انگیز به سوی من میل می کند
و من
می شکفم
موجی که انگار مرا دوست ندارد
به پا می خیزد
کف بر لب می آرد
مرا با خود به ساحل باز می گرداند
و از رویای خویش جدا می سازد
شن آلوده
سنگین
نمکین
به زیر کشیده شده
با صورتی خیس
از اشکی به شوری دریا!
امشب متلاطم هستم
ساحلی نمی یابم
دریای درونم ناآرام است و منتظری مدی دیگر
کاش هرچه زودتر خورشید طلوع کند
کاش بیاید
کاش می شد در این تاریکی
طلوع را به خاطر داشتیم
کاش روزگار قبل از تولد تاریکی را به یادمان می سپردند
لعنت بر فراموشی!
لعنت بر خاموشی!
حفظ اسرار سرمان را داد به نعره باد
تاریکی شب بود که روز را روشن ساخت
کاش پایان خود نبودند اسرار
کاش از پرده برون افتد راز
کاش هرچه زودتر می آمد او
کاش دلم را آرام کند یار(از یه شاعر ناشناس...)
لبخند یادت نره خانومی...
سلام خانومی
سلام
ممنون بابت جوابایی که دادین...
همیشه و همه جا شاد باشی...