سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد.
بیا دلمان را یکی کنیم
وقتی مهربان می شوی حال من خریدنی ست
دیگر فراموش می کنم چیزی به تو بگویم
مهربانی مسری ست از دلی به دلی، از نگاهی به نگاهی
و نامهربانی هم...
اصراری ندارم مهربان باشی، اصرار هم ندارم نامهربان باشم
شاید دلت گاهی حتی تنگ هم شود
اما من شب را به صبح می فروشم تا تو را پیش فروش کنم.
روی میزم، تقویم کوچکی دارم که از وقت دکتر تا تولد دوستام و روز آشنایی و یا خداحافظی با عزیزی ر ا در آن ثبت کردم تا فراموش نکنم. تا همیشه به خاطر داشته باشم که چه می کردم و یا قرار بر این بود که چه کنم، اما نشد....
حالا اون تقویم چند وقتی است که یادداشت های دیگری را هم در خود جای می ده، یادداشت هایی که حکایت از آینده ای قرمز همچون برگ های تعطیلی تقویم داره.
+ یه جایی تو تورات اومده:
ما مثل دانه های زیتونی هستیم
که تنها هنگامی جوهر خود را بروز میدهم
که در هم شکسته باشیم .
فاصله چشمانت تا چشمانم قدمی ست...اشتهای صحبت کردن با تو را دارم...
نه...
اشتهای لب هایت را دارم