به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
(حسین پناهی)
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
(حسین پناهی)
ادامه...
سحر جان ، معادل فارسی اسم وبلاگت رو ، اونطوری که دلت میخواد فارسی گفته بشه رو بهم بگو ، الان لینکت رو توی بلاگ رول اضافه کردم ، مونده rename کردنش .. شرمنده یهوا دیر شد ، بی وقتی و شرمندگی های بعدش .. - تصدقت
نه بابا .. جبرائیل داره قلقلکش میده .. واسه همین می خنده ..
به همه می خندد.
ما با خدا دوستیم.
به من گفت میخندد تا شاید دلبری کند برای کسانی که به او توجه ندارند.بلکه توجه کنند.بلکه....
به نظر من اون فقط سکوت کرده....
و نمیدونم کی قراره این سکوتو بشکنه....
خدا داره به روباتاش نگا می کنه که چه جوری دارند سر چیزای الکی همو دق مرگ می کنند
این قالب قشنگ تره به نظرم
به رسم رفاقت و مهر
گیر دادی به خدا.
دوسش دارم خوب
شاید بخنده ولی نه همیشه!!!
صدای خندش گو رو کر می کنه...
منم نوشتم رفیق و آپم
نه!
خدا از آنان در عذاب است
قرآن نمی خوانید؟
چه ربطی داره؟؟؟؟
واقعا خنده داره
حیف که خداست!
سحر جان ، معادل فارسی اسم وبلاگت رو ، اونطوری که دلت میخواد فارسی گفته بشه رو بهم بگو ، الان لینکت رو توی بلاگ رول اضافه کردم ، مونده rename کردنش .. شرمنده یهوا دیر شد ، بی وقتی و شرمندگی های بعدش ..
-
تصدقت
خوهش می کنم
مرسی
موافقم باهات......
موفق باشی!
سلام مهربون
مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد ، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد
به روزم و در انتظار حضورتان - خرسند باشی
این متن که نوشتی از خودته؟
خداوند به نوشته های خودش نمی خندد !