در کشاکش جنگ، در چهار راه حوادث چراغی نبود و چه بسا دوندگان که در تصادم از پا درآمده
اند، و امروز که جنگی را پشت سر گذاشته ام و عمری گذرانده ام بهتر می توانم خود را
بشناسم.
امروز من بهتر می دانم که هستم و چه را دوست دارم.
من دوست دارم، پس هستم.
و من آنچه دوست دارم، هستم.
شمردن بلد نیستم
اما دوست داشتن رو تا دلت بخواد بلدم
گاهی چند نفرو با هم دوست دارم
فکر می کنم عاشقشونم
گاهی حتی باورم میشه معشوق دلبری برای این همه عاشق هستم
باید اعتراف کنم بازیگر قابلی ام
اما حیف که شمردن بلد نیستم
گاهی یه نفرو خیلی دوست دارم
اما نمی دونم جندتا!!!
گاهی دو نفر و باهم می خوام
چه می شود کرد؟
شمردن بلد نیستم
سحر
روزی خواهد رسید که در محضر خداوند از ما پرسیده خواهد شد: آن که بر تو تهمت دروغ بست را خواهی بخشید؟
و ما، چه پاسخ خواهیم داد ؟
می بخشیم؟