هرکسی گمشده ایی دارد و خدا گمشده ایی داشت
هرکسی دو تاست و خدا یکی بود
هرکسی به اندازه ایی که احساسش می کنند، هست
هرکسی را نه بدان گونه که هست، احساس می کنند، به دان گونه
که احساسش می کنند، هست
انسان یک لفظ است که بر زبان آشنا می گذرد و بودن خویش را از زبان
دوست می شنود.
جاده ای بی انتها
بدون هیچ نشانه ای در کنار جاده
آخر این جاده به دره ای عظیم می رسد
در این دره جز خاکستر...هیچ به چشم نمی آید.
سحر
۸۸۰۷۰۲۸
کاش میدانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد
کاش می دانستیم که سفر یعنی چه
و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز به خود می لرزد...
این متن خیلی با احوال من تو این روزا سازگاره. باز هم سفر و غربت شروع شد. امیدوارم این بار بتونم غم غربت و تنهایی رو تحمل کنم.
سیبی را گاز زدی
و به بهشت پشت پا زدی
ابلیس را مقصر شناختی
در حالی که این تو بودی که چنین راهی را
برای میلیون ها میلیون نفر رقم زدی
برهنه ماندی
می خواهی شاد باشی...
در حالی که سرنوشت تو را محاصره کرده
با پاهای برهنه و رویاهایی به رنگ سفید
ذره ذره... تو ذره ای هستی
یادت باشه!
خیلی چیزها رو نباید حرفشو زد
نباید حتی فکرشو کرد
فقط باید بذاری خودش بیاد و بره
یادت باشه بعدشم نباید حرفشو زد
یا فکرشو کرد
اصلا مگه راجع به همه چی باید حرف زد؟
در هر یک تمام دنیا کیست که نداند عشق و نیاز انسان هرگز و هیچ گاه پیر و جوان نمی
شناسد.
زشت و زیبا نمی بیند
دارا و ندار فرقی نمی کند در حضرت مقام شریفش.
مقصود نهایی هر عشقی
در هر دلی
در هر شرایطی
در هر زمان و مکانی
تطهیر جان آدمی از بدی ها و زشتی هاست.
رامی
۷۵.۹.۲۱
زمزمه با هوا
من اما در آن سال ها که هنوز با خودم عاشقانه دوست بودم
شبها دو شاخه گل بهشتی می شدم
و روزها تبسم ساز تمام لب های بسته
من دیگر نه می توانم
و نه می خواهم
هیچ یک از آن دو باشم
من خودم هستم.
رامی
۷۵.۱.۳۱
حال که به گذشته می نگرم میبینم چه قدر زود دیر می شود
بین امروز من و دیروزم چه گودال وسیعی است که من نمی دانم
گودال را با چه پر کنم
آیا با خیال تو یا با خیال خود
تویی که نمی دانم که هستی و شاید حال نمی دانم
تویی که می دانستم که بودی و باز به آن اهمیتی ندادم
کاش زمان می ایستاد و من آن را می بردم به بیست سالگی ام
تا خود سرنوشتی دلخواه بسازم.
سحر 88.7.10
میان من و تو سکوت
میان من و رویاهایم فاصله
در سکوت و فاصله آرام می گیرم
همچون کوهی استوار و دور از دست...
تنها برای انعکاس صدای تو
و صدای همه آدم ها...
دغدغه ها یا دل نگرانی ها هرچند ظاهرا سیاه بودند
اما درونشان روشن بود و دنبال نور
دغدغه هایی کم رنگ و بدرنگی احاطه ام کرده بودند...