به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
(حسین پناهی)
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
(حسین پناهی)
ادامه...
درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم وبلاگ: همکار عزیز شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین http://babake23.blogfa.com/ دعوت کرده و شما را با این سازمان آشنا می سازیم0 با تشکر همکار شما بابک هخامنش:
نایس
درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم وبلاگ:
همکار عزیز شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین http://babake23.blogfa.com/ دعوت کرده و شما را با این سازمان آشنا می سازیم0 با تشکر همکار شما بابک هخامنش:
هومم.باید سکوت کرد!
تاریک تاریکم ...
و شمع ها دیگر سیرابم نمی کنند از نور،
پر شده از وحشت درون یک گاه گدار تنهایی ...
خدا را بهانه می کند.
آن، چیز دیگریست
و شاید تمثیلی
شیطان شیطانی دیگر بود
تو این دوره زمونه میشه شیطانو همه جا دید حتی در وجود هرکس
wow ... ajab jomleyi ... hal kardam ! fogholade
الان دقیقا در مورد این موضوع لالم نمیدونم باید چی گفت ؟
اما ته دلم یکی میگه حتما صدا کردند
مطمئن باش صداکردند
عالی بــــــود ای ول
سلام
چه جمله وحشتناکی آدم دچار رعب میشه ولی خیلی با عظمته.
موفق باشید.
u too
........
و رسیدن به این نقطه خطرناکه ....چون باعث میشه به خدایی که واست ساختنش یه جور دیگه فکر کنی...چیزی که همه آدما ازش میترسن
لعنت،لعنتی بود از شدت زیبایی !